من مردش نیستم!
الهم عجل لولیک الفرج
1. الان دارم این مطلب رو از آذربایجان می نویسم.
2. الان از پایگاه انتقال خون آمدم.
3. قراره فردا کمکایی که امروز جمع کردیم رو ببریم آذربایجان.
4. با بچه های حلال احمر داریم به روستاهایی آسیب دیده سر می زنیم.
5. نه خدایی من مردش نیستم. من هیچ کدوم از این کارها رو هم نکردم فقط دلم می خواد و می خواست این کارا رو بکنم اما به جاش از اینکه نمی تونم با فامیلامون برم مسافرت بسیار ناراحتم و به شکر خدا اونقدر پررو هم هستم که به این اخلاقم اعتراف کنم. اصلا خودوتون جای من مگه از دوستام اونجا بودن که من ناراحت بشم. الان که دارم چک می کنم می بینم همه چی هم اتفاقا سرجاشه هم اینترنتم وصله هم پدر و مادرم شکر خدا سالم هستن دیگه دلیل خاصی نمی بینم برای ناراحتی اها فکر کنم این مسافرت نرفتن خب ناراحتم کنه.
6. اما فکر کن به نظرت اگه حرکت می کردم می رفتم آذربایجان مهم نبود که چیکاری بلدم و مهم نبود که چیزی بلد نیستم اما خیلی مهم بود که حضورم می تونست اونجا به یه دردی بخوره حداقل می تونستم چیزی رو جابجا کنم یا اینکه یه لیوان اب بدم دست کسی وقتی از شدت ناراحتی اشکی براش نمونده.
7. اما خب نرفتم چون اول فکر کردم و دیدم مشکل من نیست و دوم گفتم من اونجا که جایی رو ندارم برم کجا بمونم سوم هم هزارتا دلیل برای نرفتن که همیشه هم همون دلایل هستن اما خدایی اعتراف می کنم که فقط دوست دارم که برم همین
8. فراموش کردم که خدا پناه اصلی و خدا وقتی براش یه قدم برداری برات هزارتا قدم بر می داره.
9. به نظرم این یه امتحان بود یا شاید هم یه راهی که خدا با بنده هاش یه تسویه حساب کوچولو داشته باشه تا وقتی می خواستیم سرمون رو بالیشت بزارم دیگه منتی سر خدا بخاطر کار خوبی که کرده بودیم نداشته باشیم. بلاخره چیزی که الان حداقل برای من مشخصه همینه وقتی خدا رو صدا می زدم اونقدر حواسم به صدا زدن خدا گرم بود که اصلا نشنیدم خدا هم داره از اون طرف من رو صدا می زنه.